loading...
من درد مشترکم مرا فریاد کن

افسون بازدید : 140 2011/02/23 نظرات (1)

.................................

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام از اون موقه ها که دستهای کوچیکتو میزاری تو دستهای گرم وبزرگ بابا وارامش وامنیت رو تجربه میکنی.یا اون موقع که محبتهای توی دلتو میسپری دست عروسک قرمز پوش همیشه لالا دارت  ومجبور نیستی جرج این آدمهای دوزاری کنی!وکلبه خوشبختیت میشه اون اطاقت با اسباب بازی هات ومرد رویایت پسر خالت که همبازیت شده.خوشبختی خلاصه میشه توی بسته شکلاتهای توی جیب بابا بزرگ.. بسه دیگه

منم کودکیم این همه رویایی نبود بابام یه قصه حسنی رو بلد بود که تمام بچه گیم برام تعریف کرد اما اثر نداشته آخه الان هم ناخونم بلنده هم موهام............

از شوخی گذشته بچگی هم حالی بودااااااااااااااااااااااااااااااااااما من نمیخوام بهش برگردم .خوب شد رد شدیم مردم بس گفتن بچه رو چه به این حرفاااااااا چه کاراااااااااااااااا نمیفهمی بچه !.

برچسب ها بچهگی ,
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محسن در تاریخ 1348/10/11 و 11:34 دقیقه ارسال شده است

سلام
وب جالب داری.
شما که می گویید ای کاش به بچگیمان نرویم و خوب شد گذشت.
ولی من می گویم که ای کاش به دوران بچگی مان برگردیم و همه چی رو از اول و بهتر و خوبتر شروع کنیم.
چون مطمئنا در دوران بچگی خیلی از کارها رو کردیم که نباید می کردیم.
در حالی که نتیجه خیلی از کارها پس از سالها روشن می شه.
لذا ای کاش به دوران بچگی مان دورباره می رفتیم و از این بهتر شروع می کردیم .
یا علی.


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام از اینکه به دنیای من قدم میزارین ممنون. امیدوارم بدون پیشنهاد وانتقاد نرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 2,812
  • کدهای اختصاصی